یکى از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابرى» (سال 75 در تفحص در منطقه فکه شهید شد.) هجوم بردیم و بنا بررسمى که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روى زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکى خاک رویش بریزند. کلافه شده بودیم.
سال 75 اربعین شهادت سالار شهیدان مصادف بود با چهلمین روز شهادت عباس صابرى.
عباس از اون بچه رزمنده هایى بود که بعد از جنگ نتونست تو شهر بمونه، و از مال دنیا، فقط یه دیپلم ریاضى داشت. خونوادش هرچى اصرار کردن توى تهران بمونه و بره دنبال زندگى، به خرجش نرفت. داداشش حسن، تو عملیات بیت المقدس 2 شهید شده بود و عباس هم غیر از رسیدن به داداش و رفیقاش، هیچ فکر و ذکر دیگه اى نداشت و الحق مصداق:
دست از طلب ندارم تا کامن من برآید یا جان رسد به جانان یا جان زتن درآید.